يك نكته جالب اينه ك واقعا زندگي بعد از مهاجرت پيچيده ميشه راستش الان من سركار نيستم ولي خيلي كار برا انجام دادن دارم و ي وقتايي نميدونم چطوري زمان در گذر است، انگار براي انجام كارهام اينجا بجاي ٢٤ ساعت در شبانه روز ٤٢ ساعت نياز دارم جالبه ك اينهمه كار تمام شدني هم نيستن البته شايد من و مهدي خيلي دنبال پيچيده كردن زندگي هستيم و زندگي آروم بلد نيستيم ولي بهرحال خيلي خسته ام خسته فيزيكي ي وقتايي فكر ميكنم تلاش تلاش تلاش تلاش آخرش چي همه ما ميميريم و چ فرقي بين مرگ ما با كسي ك تلاش نكرده است، من كنك معدي ميكنم برا نوشتن استينگمنتهاش البته نه كمك برا اطلاعات فني چون من اطلاعاتي راجع ب رشته مهدي ندارم ولي كمك مثل ترجمه ب انگليسي و تايپ و جدول بندي فايلش، شايد كارهايي ك ما انجام داديم زود بود برا مهاجر، شايد درس خوندن و دانشگاه رفتن برا كسي ك سركاره زياده مخصوصا اينكه طرف زير ٩ ماه اومده تو كشور جديدش از ترم بعد منم ميرم تيف كلاس كامپيوتر تازه دنبال شروع بيزينس هم بوديم واقعا شب ك ميشه از خستگي فكر ميكنم چرا اينهمه تلاش برا ماندن در يك كشور جهان اول، چرا كشورمون بايد اينطوري مديريت شه